کرد ابراهیم بر پا کعبه را
قلب توحید جهان و قبله را
کعبه تنها شکل اندر هندسه
شش مربع شش جهت بر تسویه
هست کعبه سمبل ذات خدا
کل اضلاعش بود یکسان ترا
هر کجا که رو بگردانید شما
راست بینید جلوه ی روی خدا
تا که فرمان آمد ابراهیم را
ذبح کن اینک تو اسماعیل را
او اجابت کرد فرمان اله
برد فرزندش بسوی قتلگاه
آمدش شیطان با مکر و ریا
رمی کرد او را سه بار با بانگ لا
پس نهاد تیغ بر گلو فرزند را
تا کند ذبح کودک دلبند را
وحی آمد ای خلیل ماهلا
تو شدی پیروز در این ابتلا
بعد از این از نسل فرزند تو ما
همچنان بیرون کشانیم انبیا
چون که ابراهیم بتها را شکست
هم بت نمرود و شیطان را شکست
هم بت نفس و نهان خویش را
بت شکن شد او زمان خویش را
اززنده یا د محمد جواد شفیعیان
............................
یک زمان نمرود مستکبر فخور
برسرش بنهاد تاجی از غرور
برگرفتی او همی تیر و کمان
تا زند با آن خدای آسمان
پس خدا انگیخت ابراهیم را
تا بگیرد از سرش دیهیم را
تا بکوبد جملگی بتهای او
هم فرو بنشاند آن غوغای او
گفت ابراهیم با مردم سخن
دست بردارید از این رسم کهن
این بتان مخلوق دستان شما
کی توانند بود درمان شما
با شما ای مه پرستان همچنین
فاش گویم لا احب الافلین
ماه و خورشید هر دو مخلوق خدا
هر یکی سوی خدا ما را هدی
چون که او بتهایشان را زد شکست
کینه اش اندر دل ایشان نشست
آتشی افروختند نمرودیان
آتشی از جهل و خشم و کینه شان
تا بسوزانند خلیل الله را
دوستدار و مخلص الله را
کرد آتش را بر او سرد و سلام
کرد بر نمرود حجت را تمام
دادفرمان پشه ای را که بگیر
جان این مستکبر نادان پیر
رفت ابراهیم بسوی دلستان
جانب مکه بهمراه کسان
برد هاجر را و اسماعیل را
تا چه فرماید خدا جبرییل را
پس فرود آمد در آن صحرای داغ
نی نشان از آب و باد و باغ و راغ
بود کودک تشنه و هل هل زنان
بود هاجر در پی آبی دوان
تا بیابد جرعه ی آبی در آن
تا بریزد کودکش را در دهان
ناگهان جوشید او را زیر پا
چشمه ی آب زلالی دیر پا
چشمه ی زمزم در آن صحرای داغ
بهتر از هر بوستان و باغ و راغ
.................................................
یک زمان نوح نبی فریاد کرد
نهصد و پنجاه سال ارشاد کرد
نهصد و پنجاه سال روشنگری
این چنین ست شیوه پیغمبری
وحی آمد که تو نوح ارشاد بس
بهر این نامردمان فریاد بس
حجت خود را تو کردی آشکار
کار ایشان را تو بر ما واگذار
تا بگیرد قهر ما دامان شان
پس فرو کوبد بهم طوفان شان
نوح و یارانش روزان و شبان
یکدل و یکرنگ با ایمان و جان
کرد کشتی همچو ماهی روان
اندرونش مرد و زن ..پیر و جوان
نوح را فرزند نااهلی بدی
گرچه او را بود فرزند خودی
نوح گفتا ای خدای مهربان
هست فرقی بین او با دیگران
وحی آمد نی چه فرقی با دیگران
جمله یکسانند زی من بندگان
لیس من اهلک گرچه اهل تو
نیست صالح گرچه صالح اصل تو
برد کشتی مردمان اهل را
وانهاد آن غرقه گان جهل را
.....................................................
آدم تا خاتم-از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان/
........................................................
همچنان بگذشت تاریخ و زمان
تا بیامد خاتم پیغمبران
عصر او"عصر رسوم جاهلی
روزگار شرک و ظلم و کاهلی
عصر تبعیض و فساد و جهل ننگ
عصر تشویش و فغان و فقر جنگ
دائما کسری و قیصر در ستیز
جمله اقوام در جنگ و گریز
نی نشان از آتن و سقراطیان
نی از افلاطون و از مشائیان
سرزمین مکه جای مشرکان
خانه ی توحید ماوای بتان
در شبان تیره و تار زمان
شد فروزان اختری در آسمان
اختری تابان به شب همچون ذهب
بردمید از آمنه بنت وهب
شد عیان در آسمان مکیان
زو منور هم زمین و هم زمان
همچنان در آسمان او شد روان
تا فرود آمد بر نوشیروان
خورد بر کاخ مدائن سهمگین
گوشه ای زایوان آن نقش زمین
همچنین زی فارس آمد آن سروش
آتش آتشکده زآن شد خموش
هم فرود آمد در آن هنگام خواب
خشک شد دریاچه ساوه زآب
کاخ و آتشگاه و دریاچه نگر
سمبلی اززور و از تزویر و زر
آن زمان کاخ مدائن جای زور
کرده بر مستضعفان کبر و غرور
بود آتشگه زتزویر و ریا
بود موبد حامی جور و جفا
کردی از دریاچه ساوه گذر
کشتی ابراهیم ارباب زر
این چنین شد زاده ی بنت وهب
یار محرومان و خصم بولهب
..........................................
کرد پیغمبر عزیمت مکه را
قلب توحید جهان و کعبه را
با هزاران مسلم پاک و غیور
با توکل بر خداوند غفور
رفت بیرون از مدینه با سپاه
در پناه و سایه لطف اله
پا نهاد بر دوش پیغمبر ولی
او که باشد بعد پیغمبر ولی
جملگی بتهای کعبه او شکست
بند شرک و کفر را از هم گسست
بعد آن بر بام کعبه شد بلال
او که بودی مظهر صدق و کمال
بانگ زیبای اذان را ساز کرد
نغمه ی توحید را آواز کرد
گرد کعبه کافران در انتظار
تاچه فرماید رسول کردگار
جملگی در ترس و لرز اضطراب
همچو سایه بر فراز موج آب
داد پیغمبر به آنان این نوید
جمله آزادید بسوی حق روید
پس منادی داد مردم را خبر
این خبر از جانب خیر البشر
بیت بوسفیان باشد این زمان
مرشما را خانه ی امن و امان
طشت آبی را بیاورده میان
بهر بیعت با زنان مکیان
تا نگه دارند راه و رسم دین
دست بردارند از هر خشم وکین
کافران از صبر او اندر شگفت
فتح مکه این چنین صورت گرفت
پس پیمبر گفت با آن بندیان
هست ایا مرشما را در میان
کوبیاموزد خط و خامه را
بهرده مسلم کتاب و نامه را
پس کنم آزاد او را بیدرنگ
گرچه با ما آمده ازراه جنگ
خط و آزادی در آن همسنگ بین
علم و حریت در آن همرنگ بین
این چنین است شیوه ی آیین ما
شیوه ی پیغمبر و هم دین ما
گفت پیغمبر که دانش را طلب
گربه چین باشد نباشد در حلب
کسب دانش بهر مسلم واجب است
جهل او را سوی حق چون حاجب است.
دامن کوه احد سال دگر
شاهد جنگ قوای خیر وشر
گفت پیغمبر به یارانی زخود
حافظ این تنگه باشید در احد
هان مباداتنگه را کرده رها
تانیاید دشمن ما از قفا
کرده آهنگ هزیمت کافران
خواب غفلت آمده برناظران
مسلمین سرگرم در میدان جنگ
گشته مشغول غنایم بیدرنگ
بار دیگر کافران گشته روان
چون حرامی که زند بر کاروان
عرصه را بر مومنان آورده تنگ
تا بگیرند انتقام خود به جنگ
پس شهادت یافت حمزه آن بزرگ
آن مسلمان سلحشور سترگ
چون محمد زاده شد یک ساله شد
پس حلیمه از برایش دایه شد
برد او را سوی صحرا و دیار
شد برایش دایه و غمخوار و یار
دید از کودک صفای دیگری
برکت و مهر و وفای دیگری
همچنان او را بجانش دایه شد
تا که کودک همچنان پنج ساله شد
داد کودک را به مادر کو زجان
گریه می کن از فراقش در نهان
رفت مادر از برش سال دگر
گرچه از سررفته بودی ش پدر
گشت عبدلمطلب او را کفیل
بود تا هشت سالگی او را وکیل
پس ابوطالب عم آنجناب
قیم او گشت تا دور شباب
بس امانتداربودی حضرتش
زین بدی نامش امین و شهرتش
چون خدیجه نام نیک او شنید
مصطفی را صاحب اکرام دید
کرد او را محرم اموال خود
کار و بار خویش دست او سپرد
همچنین گفتا خدیجه با غلام
که بیاور از محمد تو پیام
در سفر آنچه تو دیدی زین جوان
بهر من گو گفتنی های نهان
چون محمد بازگشتی از سفر
آن غلام دادی به خاتون این خبر
که کبیر اراهب نسطوریان
در میان راه دیدی این جوان
کرد راهب گریه از دیدار او
گریه ای از شوق و ذوق و آرزو
گفت حقا کاین همان آزاده است
مژده ی او را مسیحا داده است
جلوه حق ست نور عین او
هم نشان در واسط کتفین او
چون خدیجه این خبر از او شنید
پاکی روح محمد را بدید
داد پاسخ مصطفای خویش را
خواستگار باوفای خویش را
............................................
همچنان میرفت در غار حرا
جانب حق در نماز و در دعا
تا جوانی رفت و او چل ساله شد
در تب عشق خدا چون لاله شد
وحی آمد کای محمد هان بخوان
نام آن پروردگار انس و جان
گفت من خواندن ندانم ای سروش
این همی داند خدای راز پوش
باز گفتنش بار دیگر هان بخوان
تو رسولی از خداوند جهان
او به خانه آمدی در تاب و تب
ساکت و حیران فروبسته دولب
پس عرق بر صورتش چون جوی آب
جامه ای پیچیدی و رفتن بخواب
ناگهان آمد دوباره آن سروش
که بپاخیز و بترسان سخت کوش
تا سه سالی دعوت او در نهان
تا به فرمان خدا کردی عیان
مجلسی آراست از صدق و صفا
کرد دعوت از عشیره مصطفی
گفت با خویشان که این دین من ست
راه و رسم حق و آیین من ست
جز خدای پاک بی همتای فرد
کاین جهان را او چنین بنیاد کرد
نیست غیر او خدایی در جهان
مابقی مخلوق و زی او بندگان
من نیم جز بنده ای همچون شما
وحی می آید مرا از آن خدا
هر که اینک او مرا یاری کند
در ره حق او وفاداری کند
هست بی شک او مرا همچون وزیر
بعد من باشد شما را او امیر
جملگی خاموش و سرهاشان بزیر
تو بگفتی ناشنیده این حقیر
ناگهان برخاستی از آن میان
کودکی شیرین زبان و با کیان
گفت اینک من ترا یاری کنم
تا دم آخر وفاداری کنم
من نمی گویم سخن کردار من
راست گرداند همی گفتار من
عاقبت آن مشرکان از فرط خشم
دوخته برجان پیغمبر دوچشم
آمدی از هر قبیله یک جوان
جانب بیت پیمبر پادوان
برکشیده تیر آخر از کمان
بهر جان آن رسول مهربان
کرد هجرت زی مدینه مصطفی
خفته در بستر بجایش مرتضی
هست هجرت موجب رشد و کمال
هست هجرت موجب مجد و جمال
هست هجرت نقطه ی عطف هدف
هست هجرت سرگشای صد صدف
هست هجرت باعث پرواز جان
سوی جانان میبرد صاحبدلان
مکیان از دین او "رو تافته
اوس و خزرج سوی او بشتافته
تا برای یاری آن نازنین
باز خوانندش زی آن سرزمین
گر خدا بندد دری از حکمتش
باز بگشاید دری ازرحمتش
زی مدینه آن نبی از فرط جور
میرود با همرهش از غار ثور
آمده انصار با آغوش باز
پیشباز آن نبی با برگ و ساز